مستر حبیب

مینویسم یادگاری تا بماند روزگاری گر نمانم روزگاری این بماند یادگاری

مستر حبیب

مینویسم یادگاری تا بماند روزگاری گر نمانم روزگاری این بماند یادگاری

مشخصات بلاگ

اینجا زمین است رسم آدم‌هایش عجیب است!
اینجا گم که میشوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت میکنند:)

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۴ آذر ۹۹، ۰۳:۳۹ - ناشناس
    :|~
  • ۲۷ آبان ۹۹، ۲۲:۳۹ - Roya ⁦⁦⁦ヾ
    :)
نویسندگان

دوستت دارم

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۵۰ ب.ظ

دوستت دارم ، از پدرت هم نمی ترسم... :)

نظرات  (۸)

  • کافه ذهن ☕☕
  • افرین.....نترس :)

    پاسخ:
    خب :)
    (البته یکم ترس داره ها😅)

    خخخخ

    افرین احسنت

    برو برادر ما پشتتیم😁😅🤩🤩🤩🤩

    پاسخ:
    خخخخ
    خیالم راحت باشه؟😅

    اری اری

    بزن بریم عروسش کنیم🤩🤩🤩🤩🤩

    پاسخ:
    😂😂

    خوبه باز 😂😂

    پاسخ:
    😂👌

    ببین خودم میام دامادت میکنم خب با همون کسی که عاشقشی ولی عروسی باید بهم خوردنی های فراوان و خوشمزه بدی😂😂

    پاسخ:
    چشم حتما خوردنیهای فراوان میارم برات😂😂

    حاضر شدم بریم؟ 🤣🤣

    اوک بیا بریم زنت بدم پسرم 🤣


    یه دوست خاص دوران دبیرستان در حدود سالهای 2003 داشتم که خیلی عاشق پیشه بود،  و سمج.  الان خیلی معروفه و توی ایران نویسنده ست. همیشه تیتر اول مجله ست البته از بس پر حاشیه و  تابوشکنه.  در هجده سالگی  یه شب اومده بود درب خونه مون رو 12 شب زده بود با شاخه گل سرخ و چشمای  اشکین.  و با صدای لرزان گفته بود؛  

        شاید صدام بلرزه،  ولی  پاهام نه.   من از تهدید های شما نمیترسم،   در ضمن  اصطلاح ؛ _پسرک یتیم _ هم  صفت زیبایی نیست. .  منو با این لغب خطاب نکنید.  من اسم دارم. اسمم هم آقا شهروز هست. قرار بود خفه ام کنید. پشت گوشی دستتون بهم نمیرسید، خودم خدمت رسیدم تا شاید حین کتک خوردن از دست شما، یک نظر و نگاه دخترتون رو هم ببینم.

      خخخخخخ

    بعدها بهم گفت ؛ که اون شب مَست بوده. و بارها از پدرم عذر خواست و  اظهار کرد که عکس العمل پدرم اون شب،  سبب شد از حد بالای بزرگواری پدرم و طریقه ی برخوردش با اون، خودش نادم و شرمنده شه.  

    پدرم سوارش کرد و رفتن و بعد سه ساعت دو تایی برگشتن،  و خیلی محترمانه از هم خداحافظی کردند،  هیچ وقت نفهمیدم گه چی گذشت طی اون سه ساعت.  اما تصورات پدرم از اون به بعد خیلی مثبت و خوب شدش نصبت بهش. حتی رفت شرکت پدرم و کار کرد.  و بعد رفت دانشگاه 

    و من هم بی وفایی کردم و مث سگ پشیمونم.  هیییییییی

    پاسخ:
    هعییی عجب داستانی..!
    پس خودتونم قبول دارید که اشتباه کردید...؟