مستر حبیب

مینویسم یادگاری تا بماند روزگاری گر نمانم روزگاری این بماند یادگاری

مستر حبیب

مینویسم یادگاری تا بماند روزگاری گر نمانم روزگاری این بماند یادگاری

مشخصات بلاگ

اینجا زمین است رسم آدم‌هایش عجیب است!
اینجا گم که میشوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت میکنند:)

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۴ آذر ۹۹، ۰۳:۳۹ - ناشناس
    :|~
  • ۲۷ آبان ۹۹، ۲۲:۳۹ - Roya ⁦⁦⁦ヾ
    :)
نویسندگان

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جملات فلسفی» ثبت شده است

من احترام همه رو نگه میدارم

البته تا زمانی که احترام خودم حفظ بشه!

  • حبیب عزیزی

همه ی آدم ها وقتی آرام باشند

زشتی هایشان ته نشین می شود و زلال به نظر می آیند

برای اینکه آدمی را بشناسید

قبل از مصرق خوب تکان دهید!!

  • حبیب عزیزی

اینکه به مردم بدی کنی و از خدا طلب بخشش کنی

مثل اینه که بشاشی تو شلوارت ، پیرهنتو عوض کنی

دیگه فلسفی تر از این نمیتونم توضیح بدم :)

  • حبیب عزیزی

هیچوقت مشکلاتت رو به بقیه نگو

%۸۰ بهش اهمیت نمیدن

%۲۰ دیگه هم از شنیدنش خوشحال میشن!

  • حبیب عزیزی

 یه لیست از آدمایی که تو زندگیم از دست دادم درست کردم

اولین نفر اسم خودمو نوشتم! 

  • حبیب عزیزی

همه‌ی آدم ها ظرفیت بزرگ شدن را ندارن..!

اگر بزرگشان کنیم گم میشوند!

و دیگر نه شما را می بینند

و نه خودشان را..

بیاییم به اندازه‌ی آدم ها دست نزنیم!

  • حبیب عزیزی

کارما میگه:

بعضی وقتها باید تو زندگی رنج بکشی،

نه بخاطر اینکه آدم بدی بودی،

بلکه بخاطر اینکه درک نکردی،

کجا باید دست از خوب بودن برداری...!

  • حبیب عزیزی

دلت را به دیو سپرده ای

ای جانم

دیو ها فنون دلبری را به خوبی میدانند

آنها آنقدر با احساسات آدم های مختلف بازی کرده اند که

بیشتر نقات ضعف آدمی را میشناسد

آنها به شکل انسانند و صد افسوس

اگر تو ندانی و بعد از رفتن دیو هم با یاد و مهرش سرگردان کوچه های عشق و خاطر خواهی باشی

یادمان باشد آدم های خوب فراوانند اما بیشترشان فنون دلبری را نمیدانند..!

  • حبیب عزیزی

با تیر و کمان کودکیم 

در کوچه باغ های قدیمی ، در انبوه درختان باران خورده

سینه‌ی گنجشکی را نشانه گرفته بودم

که عاشق تو شدم

گنجشک به شانه ام نشست و من شکارچی ماهری شدم

از آن پس هرگز به شکار پرندهای نرفتم

هر وقت دلتنگم آواز میخوانم

پرنده می آید ، پرنده مینشیند ، پرنده را میبویم، پرنده را میبینم، پرنده را رها میکنم

و چون شکار دیگری میشود

کودکیم را میبینم 

در انبوه درختان باران خورده ، با بوی کاهگل و آواز پرنده

به خود میپیچد و گریه میکند 

های آواز چقدر تو را

دوست دارم

  • حبیب عزیزی